به گزارش قدس آنلاین، رابطه زناشویی مثل هر رابطه دیگری میتواند دچار رکود، در جا زدن و حتی عقبگرد شود. اتفاقاً رابطه همسری احتمالاً بیش از روابط دیگر در معرض این اتفاق است. چرا میگوییم بیش از هر رابطه دیگری؟ به خاطر خصلتی که در ما آدمیان وجود دارد که معمولاً وقتی نگاه میکنیم، به دورتر خیره میشویم و آنچه در زندگیهای خودمان است را نمیبینیم یا کمتر میبینیم. حافظ در یک مصرع زیبا به این حقیقت اشاره کرده است که « آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد.» این تمنا متأسفانه در ما وجود دارد که گاه آنچه در خانهمان یافت میشود در کوچه و خیابان و محل کار به دنبالش میگردیم، اما چرا؟ و چه باید کرد که رابطه زناشویی و همسری در دامهای روزمرگی نیفتد و دچار ایستایی یا عقبگرد نشود.
موج تغییرات دیر یا زود به ازدواج خواهد رسید
اولین نکته در این باره این است که بپذیریم قرار نیست روزها و سالهای بعدی ازدواج مثل همان روزها و ماههای آغازین ازدواج باشد اما این به چه معنایی است؟ آیا به معنای نفی عشق در زندگی مشترک است؟ نه! پذیرش اینکه آن صورت دلبرانه عشق رنگ و بوی تعهدهای دیگر و پختگی را به خود میگیرد. برخی بر این گمان هستند که هر طور شده ازدواج را در همان حد رمانتیک ماهها و روزهای اول ازدواج نگه دارند و کششها و هیجانها همانگونه و در همان سطح باشد اما واقعیت آن است که این کار ناشدنی است. زندگی ما در هیچ سطحی نمیتواند مثل آغاز خود باقی بماند و همچنان که شما دورههای مختلفی را در زندگیتان میگذرانید و کسی نمیتواند - حتی اگر سخت خواستار آن باشد - در نوجوانی و جوانی باقی بماند و دیر یا زود در قوای بدنی و چهره او تغییراتی رخ خواهد داد. ازدواج ما هم نمیتواند در سطح فضای رمانتیک روزها و ماههای اول آن باقی بماند. چرا؟ به خاطر اینکه ما در تنهایی زندگی میکنیم که به مرور زمان دچار فرسایش و فرتوتی میشوند و بنابراین تا دیر نشده شور عشق را باید متعالیتر دنبال کنیم. از طرف دیگر ما به غیر از ازدواج کارهای دیگری هم در زندگیمان داریم. تعهدات اجتماعی و شغلی بخش قابل توجهی از زمان و انرژی ما را میبلعد، از آن سو پای فرزندان هم به زندگی ما کشیده میشود و آنها مثل کیمیاگرانی که چیزی را به چیزی تبدیل میکنند با آمدن خود ما را از قالب همسری بیرون میکشند و به قالب پدر و مادری درمیآورند، بنابراین بپذیریم همان گونه که زندگی ما در گذر از کودکی به نوجوانی و جوانی و میانسالی دچار تحولات شگرفی میشود قرار نیست که ازدواج ما هم خارج از این قاعده باشد اما این سخن به چه معناست؟ آیا از این سخن میتوان اینگونه نتیجه گرفت پس حالا که اینطور است ما مجاز به هر کاری هستیم؟ آیا از این سخن چنین بویی به مشام میرسد که پس هر کسی در این زندگی مشترک، دنبال کار خودش برود و پوستهای از آن باقی بماند؟
پروژه مشترکی برای زندگی خود تعریف کنید
بسیاری از زندگیها دچار افت و در جا زدن میشوند، به خاطر اینکه پروژه مشترکی در آن زندگی وجود ندارد. مرد ساعات متعددی بیرون از خانه کار میکند، زن نیز در خانه یا بیرون تعهدی دارد و وقتی به خانه میرسند نشستن دور یک سفره و خوردن غذا و جمع کردن ظرفها و شستن ظرفها و دم کردن چایی و تماشای تلویزیون و چک کردن مداوم گوشیها و در نهایت خوابیدن است. در واقع زندگی در سطح و قشر آن در جریان است. میبینید که گاه زندگیهای مشترکی وجود دارد که پروژه مشترک آنها همیشه در بیرون از خانه در جریان است. بسیاری از ما به این نقطه مهم بیتوجه میمانیم و از اینکه فیالمثل پای نفر دیگری به رابطه زناشویی کشیده میشود درشگفتیم، در حالی که میبینید مرد در محل کار خود یا زن در محل کار خود پروژه مشترکی را با کسی تعریف کرده است و شور و امید و نگرانی و بیم خود را در آن پروژه ریخته است. معلوم است که در این صورت عواطف و کشش آدمها به چه سمتی خواهد رفت.
اینکه متأسفانه برخی از زندگیها درگیر بحرانهای عاطفی از بیرون میشود از این روست که مرد یا زن در محل کار خود با یک همکار غیر هم جنس وارد پروژههای کاری مشترک میشوند و با همدیگر کاری را پیش میبرند و این حس و دریافت را دارند که با هم کاری را پیش بردهاند و موجودی را - یک پروژه علمی یا خدماتی یا تجاری - به سرانجام رسانده و بزرگ کردهاند، این حس و دریافت به آنها حال خوبی میدهد و احساس میکنند که به همدیگر نزدیک هستند و حال همدیگر را بهتر میفهمند و به یک نقطه در زندگی خیره شدهاند و اگر اینگونه است چرا به همدیگر نزدیکتر نشوند؟! چه دلیلی دارد که همدیگر را به جای افعال جمع با افعال مفرد صدا نزنند و چرا به جای نام خانوادگی، نام کوچک را هم صدا نزنند و پشت نام کوچک هم جان نیاورند! اما وقتی همانها به زندگی خود خیره میشوند میبینند که چنین برداشتی از زندگی خود ندارند و همه چیز به نحو کسالتباری ملالانگیز و حوصلهبر به نظر میرسد، همه چیز تکراری و بدون هیجان و سخت و دشوار است! اما اگر همسران در زندگی خود به این مهارت برسند که پروژههایی برای زندگی مشترک خود تعریف کنند- مثلاً همچنان که یک اداره برنامه یک ساله و پنج ساله دارد برای خانواده خود برنامههای سالانه و پنج ساله بنویسند- در آن صورت بسیاری از چیزها عوض خواهد شد. این به آن معنا نیست که من حتماً با همسر خود همکار شوم یا با هم در یک جا کار کنیم، بلکه به این معناست که ما بدانیم همچنان که در بیرون از خانه برنامه مشخصی را پیش میبریم در داخل خانه هم اینگونه باشیم و همان احترام و ارج و قربی که برای بیرون از خانه قائل هستیم برای خانه هم قائل باشیم.
عشق آن نیست که ما به هم خیره شویم
چندی پیش تعریف جالب و لطیفی از عشق خواندم که «عشق آن نیست که ما به هم خیره شویم، عشق آن است که با هم به نقطهای خیره شویم.» برداشت و تعبیر من از این جمله این است که عشق و علاقه زمانی روی میدهد که افراد روی یک پروژه مشترک کار میکنند و به یک نقطه خیره شدهاند و کاری را با هم پیش میبرند و در اثنای کار هم متوجه میشوند که چقدر شبیه هم فکر میکنند یا چه نقاط مشترکی با هم دارند. ایراد مسابقههای تلویزیونی درباره همسرانی که با هم تفاهم دارند این است که فکر میکنند تفاهم یعنی مثلاً زن بداند مرد به چه غذایی علاقه دارد و اگر مثلاً مرد پیشتر رو به دوربینها بگوید قورمهسبزی دوست دارد و بعد هم زن در استودیویی دیگر در برابر دوربینها همان قورمهسبزی را تکرار کند، معلوم میشود که این زن و شوهر کاملاً همدیگر را درک میکنند، یا مرد بداند که خرید همسرش معمولاً چقدر طول میکشد یا دوست دارد لباسش چه رنگی باشد معلوم میشود ما با همسرانی دلباخته و در تفاهم کامل سر و کار داریم اما به نظر میرسد که این تعریف از تفاهم بسیار سطحی باشد، در حالی که تفاهم عمیق آنجاست که ما روی موضوعات مهمتر ببینیم چه نقاط مشترکی با هم داریم. مثلاً وقتی میخواهیم بچه کوچکمان را تربیت کنیم میبینیم الگوهای تربیتی ما چه شباهتهایی با هم دارد، تازه باز در این باره هم ریزتر شویم و همراه با جزئیات درباره یک مسئله با هم گفتوگو کنیم.
چقدر خانه در ذهن شما مهم است؟
بسیاری از مردانی را میشناسیم که در خانه به مفهوم کامل کلمه «ول» میشوند. آنها همانگونه که در بیرون از خانه منظم و مبادی آداب و مقرراتی هستند، به کلمات خود دقت میکنند و به تبعات حرفهای خود میاندیشند به همان اندازه و البته در جهت مخالف در داخل خانه رها و شلخته و تنبل و بیقیدند. البته قرار نیست که ما در خانه هم کت و شلوار بپوشیم و رسمیت بیرون را حفظ کنیم، اما اگر تصویر ذهنی ما از اهمیت خانه بیشتر از محل کار نباشد کمتر از آن هم نباید باشد، در آن صورت زندگی ما تغییرات چشمگیری خواهد کرد. به این ترتیب من وقتی در خانه هستم ادامه محل کارم نیستم بلکه هویت مستقل خانه را دارم. به این معنا که وقتی من در خانه هستم همچنان مسائل محل کار را با خود حمل نمیکنم و کششها و عواطف بیرون را به خانه حمل نمیکنم و اینگونه نیست که به خاطر محل کارم خانه را قربانی کنم و همیشه اینطور باشد که میزان چتهایی که من با همکاران خود به ویژه با همکاران هم جنس در بیرون از ساعات اداری میکنم با میزان چتهایی که با همسرم در ساعات اداری دارم بیشتر باشد.
سیاهچالههای بلعیدن زندگی مشترک را شناسایی کنید
به هیچ عنوان حتی در بحرانهای معیشتی-حرص زدنها که جای خود دارد- اجازه ندهید که زندگی عاشقانه شما در کام تأمین زندگی بلعیده شود. ما برای چه کار میکنیم؟ فکر میکنم که هر کدام از ما باید این گزارههایی که ظاهراً بدیهی به نظر میرسد را به صورت دورهای از خود مطرح کنیم. یکی از انگیزههای مهم ما در کار کردن این است که زندگیمان را بچرخانیم. درست است که من به واسطه آن تخصص و حرفه هویت مجزایی برای خود تعریف میکنم، اما هویت شغلی بدون درآمد و انتفاع مالی معنایی ندارد. مثل این میماند که به یک پزشک بگوییم بسیار خب شما طبابت کن اما هیچ درآمدی نخواهی داشت یا به یک کارگر بگوییم چون تو به کارت علاقه داری و با کارت حس مثبتی را تجربه میکنی پولی دریافت نکن. یکی از انگیزههای مهم ما در کار کردن کسب درآمد است، اما این درآمد را برای چه میخواهیم؟ برای زندگی مشترکمان. ما میخواهیم این درآمد را شاباش زندگیمان کنیم و آن را به قامت زندگی مشترکمان بپاشیم. میخواهیم این پول و درآمد را تبدیل کنیم به دانههای برنج و دم بکشیم و پلو کنیم، تبدیل کنیم به بافت گوشت، تبدیل کنیم به اجاره خانه، تبدیل کنیم به قبضهای برق و گاز و تلفن. تبدیل کنیم به شویندهها، به هزینههای سفر و تعمیرات وسایل خانه و شهریه فرزندان، اما اینها همه بیمعنی خواهد شد اگر زندگی ما از دست برود. ما در بیرون میجنگیم به خاطر خانه، اما اگر خانه از دست برود این جنگیدن معنایی نخواهد داشت، با این حال چون ما نمیتوانیم بدون معنا به سر ببریم مجبور خواهیم شد معناهای جدید و البته انحرافی برای زندگی خودمان دست و پا کنیم.
بنابراین نکته مهم این است که اجازه ندهید هیچ بهانهای حتی بهانه تأمین معاش، زندگی مشترک شما را ببلعد. چرا مردان و گاه زنان درگیر روابط بیرون از زناشویی میشوند؟ به خاطر اینکه زندگی آنها و عاشقانههای این زندگی در بهانه تأمین معاش کاملاً بلعیده شده است، به طوری که مرد وقتی نگاه میکند که کلیدواژههای ارتباط او و همسرش چه بوده میرسد به فهرست پنیر و روغن و گوشت و برنج! میرسد به زودتر بیا مهمان داریم. میرسد به قسط بانک را واریز کردی؟ میرسد به قبضها را پرداخت کن. میرسد به کادوی جشن تولد را خریدی؟و.... میبینیم که این زندگی و کلمات آن کاملاً در تأمین زندگی بلعیده شده است و وقتی این مرد در محل کار خود از همکار غیر هم جنس خود میشنود که بلوزتان چقدر به شما میآید؟ با همین جمله در قلب خود گرمای عجیب و غریبی را حس میکند،چرا؟ به خاطر اینکه نوع زندگیای که در خانه تعریف کردهاند کوچکترین فضایی برای رد و بدل کردن جملات عاطفی نگذاشته و مرد به خاطر نمیآورد آخرین بار کجا یک جمله عاطفی از زبان همسر خود شنیده است. همچنان که وقتی زن نگاه میکند به یاد نمیآورد که آخرین بار چه زمانی بود که مرد سالگرد ازدواجشان را به خاطر داشت؟ چند بار سالروز تولد خانم از ذهن مرد پاک شده است؟ و البته مرد همیشه این استدلال را مطرح میکند که در این همه گرفتاری- او برای اینکه خود را کاملاً موجه نشان دهد با لحنی عصبی و حق به جانب از اصطلاح «سگ دو زدن» استفاده میکند– کجا برای آدم هوش و حواس میماند که سالگر ازدواج یا تولد همسرش را به خاطر بسپارد؟ با این همه همهمان میدانیم که اینها بهانهتراشی هستند، چون همچنان که اشاره شد وقتی از همان مرد که میگوید من از صبح تا شب جان میکنم و سگ دو میزنم بپرسی برای چه این همه تلاش میکنی؟ خواهد گفت برای زندگی مشترکمان، برای اینکه بتوانیم کنار هم زندگی کنیم و اگر از او بپرسی تعریف تو از کنار هم بودن چیست؟ او نخواهد توانست جلوتر برود و از خود دفاع کند چون میرسد به اینکه با هم بودن صرفاً کنار هم بودن دو تن نیست و بسیار بیراهه بزرگی خواهد بود که زندگی مشترک را در قالب قرار گرفتن کالبد دو انسان در کنار هم تعریف کنیم.
نظر شما